سرنوشت مرا
به دست تو رسانده
پس چرا مجال تلمیس اش را از من می دزدد؟
وجهان فرصت دیدن مارا با هم؟
برای من کم نیست
برای تو چه ؟
برای جهان چه؟
چه تنگ نظر ما را به زمین خوانده
دور از تو تمامی شب هاو روزها را تحمل می کنم
وتو صبوری کن و حکایت مرا در گوش کلاغ های
بی پناه به تکرار بگو
بگو تا بدانند هیچ کلاغی
به خانه ای که در قصه ها گفته اند
نرسیده است!
واگر باور نکردند مرا مثال بزن
وبگو که شاهد عینی اشکهای من بوده ای
منی که شب هنگام هیچ انتظاری از صبح و بیداری ندارم
دلخوشی هایم انگشت شمار
و تن خسته و خالی ام
یخ زده است.
این گونه مرگم را برایشان تصویر کن
یاد اور شو
به حرمت دستهای تو روزم روشن میشود
اما هرگز به من مگو
کدامین سحر گاه بیدار باش
اعدامم را اعلام خواهی کرد
در ان هنگام که گرم بوسه ام بر دستانت
حیات در من وفور می کند
و تمامی فصول را در تنم احساس خواهم کرد
اینگونه می شود که سرنوشت مرا و تو را به تماشا می نشیند
وبگو "دوریت ازمون تلخ زنده به گوری من بوده است"
یادت خواهد ماند ؟
این چه سوالیست؟!
به خاطر سبز تو ایمان دارم.
:: بازدید از این مطلب : 543
|
امتیاز مطلب : 188
|
تعداد امتیازدهندگان : 49
|
مجموع امتیاز : 49